جدول جو
جدول جو

معنی کم طالع - جستجوی لغت در جدول جو

کم طالع
کم بخت، بدبخت
تصویری از کم طالع
تصویر کم طالع
فرهنگ فارسی عمید
کم طالع
کم بخت کم بخت بد بخت مدبر
تصویری از کم طالع
تصویر کم طالع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی طالع
تصویر بی طالع
بدبخت، بی بهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالع
تصویر مطالع
مطلع ها، جاهای برآمدن، جاها یا جهات طلوع ستارگان، آغاز کلام ها، جمع واژۀ مطلع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم طاقت
تصویر کم طاقت
دارای تاب و توان اندک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
جمع واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8).
به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن
به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب.
خاقانی.
و رجوع به مطلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
دختر ابوطالب بن عبد مناف هاشمی. خواهر علی (ع) بود. بعضی گفته اند اسمش ریطه بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 252 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرکّب از: بی + طالع، بی نصیب و بی بهره. بدبخت. محروم. (ناظم الاطباء) :
ندید دشمن بی طالعم هر آنچه بخواست
که دوست بر سر لطف آمده ست و دلداری.
سعدی (دیوان چ فروغی ص 752)،
رجوع به طالع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم سالی
تصویر کم سالی
خرد سالی کم سنی مقابل کلان سالی سالخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
کم تاو کم تاب آنکه تاب و توان و طاقتش اندک باشد، (آهو که مادر بود و دل کم طاقت تری داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال کم سن مقابل کلان سال سالخورده: (جهاندیده زیرک و پر دلم نه کم سال و نادان و بیحاصلم)، (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد طالع
تصویر بد طالع
بد پرتو بد بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طالع
تصویر بی طالع
بی نصیب و بی بهره، بدبخت، محروم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطلع، بر آمد گاهان آغازه ها جمع مطلع: ناگاه بخت خفته بیدار گشت و طلوع کوکب سعدی از افق مطالعم روی نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم طالعی
تصویر کم طالعی
کم بختی مدبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالع
تصویر مطالع
((مَ لِ عِ))
جمع مطلع
فرهنگ فارسی معین
بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی اقبال، حرمان زده
متضاد: خوش طالع، اقبالمند، بی بهره، بی نصیب، محروم
متضاد: بهره مند، بهره ور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی طاقت، کم تحمل، کم حوصله، ناشکیب
متضاد: پرطاقت، حمول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه
متضاد: کلان سال
فرهنگ واژه مترادف متضاد